۳, اسفند, ۱۲۹۹
۲۳ بهمن ماه ۱۲۹۹ بیش از هزار افسر و سرباز قزاق در گوشه و کنار از قزوین در کمپهای ویژه در نزدیکی تهران گردهمآمدند. دوم اسفند ماه با خودرویی از تهران با ماژور جهانبانی و کلنل کاظم خان سیاح از ژاندارمری با رضا خان دیدار کردند. در خودروی دیگر سیدضیا و مسعود خان کیهان نیز از راه رسیدند. سیدضیا قرآنی درآورد و خود او با همه کسانی که آنجا بودند رضا خان، کاظم خان، امیراحمدی و مسعود خان کیهان سوگند خوردند که استقلال ایران را نگاهبانی کنند.
رضا خان با قدی بلند بر روی بلندی چه با شکوه ایستاد، نگاهش را به سربازان که بی حرکت در برابر ایستاده بودند دوخت و با صدای رسا و شمردهای سخنرانی میخکوب کننده خود را ایراد کرد و چنین گفت
« | برادران من، سربازان من، ما یکی دو ساعت دیگر عازم تهران خواهیم شد. به من الهام شده است، یک نیروی غیبی به من مژده داده است که ما پیروز میشویم و وطن را نجات خواهیم داد. با این همه، هدفی که ما را به این راه کشانده است، هدف مقدسی است. ما برای نجات مادر وطن دست به این کار خطیر میزنیم، اگر در این راه کشته شویم جزو شهدا حساب خواهیم شد و اگر موفق شویم، به یاری خداوند قادر متعال و ارواح ائمهی اطهار، آب خاک و وطنمان را از ذلت و پستی نجات خواهیم داد در راه رسیدن به این مقصود، باید ذرهای در انجام وظیفهای که بر عهدهی شماست تعلل نکنید، انشاءالله بعد از رسیدن به تهران وضع معاش همه روبراه خواهد شد و از خجالت شما در خواهیم آمد. | » |
سربازان هورا کشیدند و برنامه آن شد که ستون به ستون به سوی تهران حرکت کنند. اما هنوز شیپور به صدا درنیامده بود که دو خودروی لوکس از راه رسیدند. چهار تن پیاده شدند، معینالملک منشی ویژه احمد شاه به همراهی ادیبالسطنه معاون نخستوزیر، کلنل انگلیسی هیگ به نمایندگی از سوی سفیر انگلیس و کلنل فورتسکیو اَتَشه نظامی انگلیس از سوی ژنرال آیرون ساید فرمانده ارتش انگلیس در ایران، و سراغ سیدضیا و رضا خان را گرفتند. سیدضیا و رضا خان قرار گذاشتند که رضا خان به تنهایی با آنها گفتگو کند. دیدار در اتاق نیمه مخروبه پشت قهوهخانه انجام گرفت. رضا خان با قامت کشیده و گردن برافراشته و چهره بسیار مطمئن با آنها روبرو شد و پرسید فرمایشی است؟ ادیبالسلطنه با ملایمت پرسید “اتفاقا این سوالی است که ما میخواهیم بکنیم آقایان قزاق چه میخواهند؟ رضا خان در پاسخ گفت: خیلی ساده است. افراد قزاق بعد از یک سال در به دری در میدانهای جنگ، خسته شدهاند و قصد دارند برای دیدن کسانشان به تهران وارد شوند و ادامه داد که ما قزاقها برای ایران بسیار از جان گذشتگی کردهایم و علیه شورشیان و بلشویک جنگیدهایم چگونه احمد شاه میخواهد که ما به تهران وارد نشویم. گفتند: اما وضعی که ما این جا میبینیم یک وضع تهاجمی است. رضا خان گفت: “نه ما به هیچوجه قصد تهاجم نداریم. معین الملک به میان گفتگوی آنها دوید و گفت: نکند آقایان قزاق از نرسیدن حقوق ناراحت هستند؟ رضا خان گفت: “البته این هم یکی از دلایل حرکت ما به تهران است.” ادیبالسلطنه نفسی کشید و گفت: خوب ای کاش این را زودتر میفرمودید، علاجش خیلی آسان است، اعلیحضرت مرا مامور فرمودهاند که به درد دل قزاق برسم، مشکل آنها را حل کنم، به عنایات مخصوص ایشان مستظهرشان دارم، خاطرشان را جمع کنم که هیچکس در فکر بدکردن به آنها نیست و دولت در نظر دارد که حقوق عقب ماندهی آنها را همین یکی دو روزه تهیه کند و بپردازد. معینالملک در ادامه گفت: آنچه را که شما انجام دادهاید و از خودگذشتگیهایتان را احمد شاه ارج مینهد ولی از آنجا که شما به سوی تهران میتازید در تهران آشوب شده است و ترس بر مردم غالب گشته است. در شمال بلشویکها میخواهند که به تهران حمله کنند، بهتر است که شما جلوی آنها را بگیرید به جای اینکه به تهران بتازید.
کلنل هیک و فورتسکیو نیز در تایید گفتههای ادیبالسلطنه و معینالملک به رضا خان گفتند حرکت قوا به این صورت و با این وضع به هیجوجه به صلاح قزاقهای قزوین و شخص رضا خان نیست و پافشاری کردند که رضا خان به قزوین بازگردد. رضا خان به گفتههای آنان پوزخندی زد و گفت “خیلی متشکریم، اما مثل این که دیر شده!!” کلنل هیگ گفت:”ولی دولت برآن است و دستور داده است که نیروی قزاق را به قزوین بازگردند”. رضا خان دوباره پوزخندی زد و گفت که آهنگ کودتا برگشتناپذیر است.
درست همزمان با گفتن این جمله در بیرون اتاق هیاهویی بپا شد و صدای شیپور برخاست، ستونها به صدای فرماندهان خود جا به جا شدند و جلوداران (طلایهداران) ستون به حرکت درآمدند. ادیبالسلطنه با ترس پرسید: چه شده…؟ چه خبر است؟ هنوز واژگان پرسش در دهانش بود که ناگهان سیدضیا با کلاه وارد اتاق شد و با صدایی رسا و پیروزمندانه گفت: ” سلام عرض میکنم. دولت و وزیران خائن به کشور و ملت ایران هستند. هیچکس نمیتواند جلودار ما شود که به تهران نیایم و این خاینین را از جایشان بلند کنیم و پاکسازی نماییم. شیپور زده شده و قوا حرکت کرد و کار تمام است.”
حسن ارفع افسر ژاندارمری تلفنی از سوی فرمانده خود ماژور شیبانی آگاه شد که جنبشی از سوی نیروهای قزاقی که ماههاست حقوق دریافت نکردهاند، در راه تهران است و ژاندارمری غرب تهران میباید در آمادهباش برای ورود بیش از هزار افسر و سرباز قزاق باشند. ارفع پرسید که آیا ژاندارمری به نیروی قزاق تیراندازی نمایند یا نه؟ شیبانی گفت نه! تنها اگر آنها به ژاندارمری تیراندازی کردند شما نیز میتواند شلیک کنید.
احمد شاه ساعت هشت شامگاه دوم اسفند به حسن ارفع تلفن کرد و جویای وضعیت شد. ارفع به آگاهی رسانید که همه چیز آرام است. ساعتی پس از این گفتگوی تلفنی، پُست نگاهبانی ژاندارمری به آگاهی حسن ارفع رسانید که نیروهای قزاق به آن منطقه رسیدهاند. ساعت یازده شب، ارفع آگاه شد که در میان شهر تهران تیراندازی رخداده است. ارفع به شیبانی فرمانده خود تلفن کرد و وی را آگاه ساخت و جویا شد که چه باید انجام دهد. شیبانی گفت که وی از آنچه گذشت است آگاهی یافته است که بیش از هزار تن نیروی قزاق از دروازه گمرک وارد تهران شدهاند، در میدان توپخانه پاسبانها سنگر گرفته و به قزاقها تیراندازی کردهاند و پاسبانان کشته شدهاند. اکنون آرام شده است و وی (ارفع) میتواند سربازان خود را به سربازخانهها بازگرداند. روز پسین شیبانی خود به دیدار حسن ارفع رفت و گفت که دولت سرنگون شده است، نخستوزیر سپهدار به سفارت انگلیس پناهنده شده است، نخستوزیر نوین سیدضیاءالدین طباطبایی است و رضا خان سردار سپه نیروهای قزاق شده است.
ارزیابی سیاسی سوم اسفند
تا به امروز آنچه که در دوم و سوم اسفند ۱۲۹۹ گذشت کژدیس (تحریف) و دستکاری شده است. در بنگاشتن (ترسیم) کودتا به شرایط داخلی ایران اشاره نشده است ولی تنها از رخنه انگلیس در ایران سخن می گویند. گفته نمیشود که بلشویکها شمال ایران را اشغال کرده بودند، گفته نمیشود که بلشویکها ارتش مستقل سرخ ایران را بنیان کرده بودند، گفته نمیشود که ارتش کمونیستی سرخ ایران به سوی تهران روانه شده بود تا جمهوری کمونیستی ایران را راه بیاندازد، گفته نمیشود که ارتش انگلیس از ارتش سرخ شوروی شکست سختی خورده بود و ارتش ناتوانی که باقی مانده بود را به بغداد جا به جا کردند. به جای همه اینها با ذرهبین هر تلگراف یا نامه یا سندی بررسی شد تا به مردم بفروشند که کودتای سوم اسفند را انگلیسیها انجام دادهاند. وارونه ساختن و یا حذف رویدادهای تاریخی به آنجا کشیده است که کودتای سوم اسفند را کودتایی مینامند که در آن رضا خان به پادشاهی رسید و سید ضیا طباطبایی نخستین نخستوزیر کابینه رضا شاه بود.
نیروی قزاق همان ارتش خود گذشتهای بود که جلوی ارتش کمونیستی سرخ را در ایران گرفت و از کمونیستی شدن ایران جلوگیری کرد. این ممکن است که از دیدگاه انگلیسیها مثبت بوده باشد، ولی سربازان ایرانی به فرماندهی رضا خان و گروه سیاستمدارانی که گِرد سیدضیا بودند همگی این مبارزه را با آرمان میهنپرستی انجام دادند. اینان برآن بودند که کشور ایران را از اینکه در دهان استعمار سرخ بیافتد نگاهبانی کنند. همچنین برآن بودند که تمامیت ارضی ایران پاسدارند که به استانهای خودمختار تقسیم نشود.
با بررسی جزییات انجام کودتا آشکار میشود که سیاستمدارانی که از بلندپایگان کشور بودند و همچنین احمد شاه از روی دادن کودتا آگاه بودند، زیرا که کودتای سوم اسفند کار تنها دو تَن یعنی سیدضیا و رضا خان نبود بلکه بسیاری از دستاندرکاران، افسران قزاق، افسران ژاندارمری، اعضای دولت و پادشاه ایران احمد شاه راه را برای کودتا بازکردند. در کودتای سوم اسفند نخستوزیر سپهدار اعظم و کابینهاش سرنگون شدند. پس از صد روز که دولت سید ضیا بر سرکار بود به سبب دشواریهای سیاسی، سید ضیا وادار به کنارهگیری شد و احمد قوامالسلطنه نخستوزیر شد و دوباره همان آش و همان کاسه، قاجاریان مغول بیگانه دولت را به دست گرفتند.